زنانی که بهعنوان زنان ویژه در کشور شناخته میشوند افرادی هستند که وقتی بهصورت خاص به زندگی فردی آنها نگاه کنیم و آن را مورد بررسی قرار دهیم، گذشته بسیار تلخی داشتهاند. آنها در طول زندگی خود مورد آسیب و بیمهریهای فراوانی از سوی خانواده قرار گرفته یا به دلیل فقر مالی به کارهای غیراخلاقی گماشته شدهاند. این وضعیت، آنها را از فرد سالم به فردی با اختلالات روانی تبدیل میکند که چیزی جز آینده سیاه برای خود متصور نیستند. زنان ویژه به دلیل روابط جنسی متعددی که دارند معمولا از بارداری پیشگیری میکنند اما نکته اینجاست که حتی گاهی زنانی که دارای خانواده هستند و نظاممند و بر اساس اصول اخلاقی زندگی میکنند در پیشگیری از بارداری موفق نیستند. این شرایط برای زنان ویژه هم وجود دارد. هر زنی زمانی که باردار میشود با تشدید احساسات مادرانه روبهرو میشود و ازبینبردن جنینی که در بدن دارد برای او کاری بسیار دشوار است. فارغ از ممنوعیتهای شرعی و قانونی، این زنان در اکثر مواقع نمیتوانند بر احساسات خود غلبه کنند و جنین را از بین ببرند بنابراین با تصور اینکه کمکی به آنها خواهد شد یا خانوادهای پیدا میشود که از کودک بهخوبی مراقبت کند، ٩ماه جنین را نگه میدارند و چهبسا برای سالمبهدنیاآمدن او کارهایی میکنند که در شرایط عادی انجام نمیدهند. آنها تصور میکنند این کودک گذشته تلخ و تاریک آنها را پاک میکند و میتواند خوشبختی را به زندگیشان بازگرداند به همین دلیل «کودک بینام» متولد میشود اما مادر او بعد از بهدنیاآمدن فرزندش پی میبرد واقعیت آن چیزی که تصور میکرده، نیست بنابراین در شرایط ویژه خود سعی میکند منطقیترین تصمیم را بگیرد. او نوزادش را به خانوادهای فقیر و بدون فرزند میسپارد و با وعده پول آنها را قانع میکند تا از کودک نگهداری کنند. این مادر میدانسته برای پولدرآوردن باید به شغل قبلی خودش روی بیاورد. درواقع این زن در شرایطی که داشته انتخاب منطقی کرده است. او برای فرزندش بهدنبال خانواده سالمی بوده و نوزاد را به بهزیستی نسپرده، سر راه نگذاشته یا کنار سطل زباله رها نکرده بلکه کوشیده فرزندش را به سعادت نزدیک کند و چیزی که خودش نداشته یعنی خانواده را به فرزندش بدهد. البته خطاهایی از سوی این زن سر زده و کودک را به خانوادهای سپرده است که هیچ شناختی از آنها نداشته و فقط ظاهر یک خانواده را داشتهاند. این زن برای اینکه بتواند تصمیمهای منطقی در مورد نوزادش بگیرد، برای او اسم هم انتخاب نکرده تا اسیر احساسات نشود. اما سوال اینجاست که جامعه در برابر این مادر چه کرده است؟ دولت و سازمانهای ذیربط در برابر این زن چه کردهاند؟ به دلیل وجود زنان زیادی در شرایط این مادر، باید در هزاره سوم سازمانها و نهادهای حمایت از زنان و دختران آسیبدیده بیشتر فعال شوند. هر اتفاقی از این دست یک فاجعه اجتماعی است و هر فاجعه اجتماعیای که رخ میدهد، فردی آسیبدیده را به افراد دیگر اضافه میکند. گسترش سازمانهای مردمنهاد و سازمانهای دولتی که بودجه و امکانات داشته باشند و بتوانند به این زنان کمک کنند و امنیت روانی و اقتصادی آنها را تامین کنند و همچنین سازمانهایی که برای چنین کودکانی امکانات فراهم کنند بسیار مهم است.نباید شک کرد زنی که در چنین وضعیتی فرزندش را از دست داده، قطعا نسبت به قبل آسیب شدیدتری دیده و ممکن است تحتتاثیر این آسیبها خطاهای دیگری نیز مرتکب شود. نباید فراموش کنیم آسیبهای اجتماعی مانند زنجیر بههم متصل هستند و بهسرعت منتشر میشوند بنابراین برای کاهش چنین آسیبهایی و بهوجودنیامدن چنین مادرانی که حالا احساسات خود را بهتاراجرفته میپندارند، باید موضوع را از سه بعد بررسی کرد. اول بعد فردی است. افراد جامعه باید ازدواجهای درست انجام دهند، در انتخاب همسر درست رفتار کنند و خردمندانه بچهدار شوند تا بعد از بچهدارشدن، کودک، فرزند خانوادهای ازهمپاشیده نشود و زمینه ارتکاب جرم از سوی آن کودک به وجود نیاید. دوم جامعه است که باید از طریق سازمانهای مردمنهاد در این زمینه فعال شود و افرادی را که خودش مسوول آسیبدیدن آنها بوده تحتپوشش قرار دهد. سوم دولت است که باید زمینه فعالیت سازمانهای مردمنهاد را فراهم کند و به صورت سخاوتمندانه بودجه و امکانات در اختیار آنها قرار دهد. این زن، نمونه شهروندی است که قصد داشته جلوی آسیب را بگیرد و قصد داشته فرزندش فردی مسوول و مفید برای جامعه باشد. او تلاش کرده جلوی آسیب را بگیرد و چرخهای را که مدام بازتولید میشود، قطع کند اما با آسیب جدید مواجه شده است. آیا نباید گفت نهادها و سازمانهایی که از این زن حمایت نکردهاند نیز در این میان مسوول هستند و باید حداقل خودشان این سوال را مطرح کنند که چرا این زن را رها کردهاند؟ نکته آخری که فکر میکنم بیان آن ضروری است این است که پیشگیری، بهترین و کوتاهترین راه ازبینبردن آسیبهای اجتماعی است. بهبود وضعیت معیشتی زنان آسیبدیده، رسیدگی به وضعیت زندگی آنها و بهرسمیتشناختن این افراد به عنوان یک آسیب اجتماعی و سعی در برطرفکردن آن مهمترین، کمهزینهترین، سریعترین و بهترین راهی است که میتواند به کمکردن این آسیب و در نگاهی کلان کمشدن جرم در جامعه منجر شود.